پارت 3{Fake love}
وقتی جونگکوک وارد کافه شد بلند و با احساس اسممو صدا زد...
انگار فهمیده بود نقشم چیه... برگشتم نگاش کردم دیدم یه جعبه کادو دستشه که مثلا نقششو بهتر بازی کنه...
اون لحظه فقط داشتم به قیافهی جی-سوک فکر میکردم که الان ممکنه چه واکنشی نشون داده باشه..
برگشتمو به جی-سوک نگاه کردم دیدم که در عین ناباوری داره اشک میریزه. منی که تو سختترین شرایط هم گریه شو ندیده بودم الان دارم میبینمو خشکم زده... پا شد و با حرصو غم از در کافه رفت بیرون..
بغضم دوباره ترکید و زدم زیر گریه😭
جونگکوک اومدو بغلم کرد خیلی حرص میخورد که دارم گریه میکنم ولی از طرفی ام کاریم نداشت چون از عادتم باخبر بود که وقتی بغضم میترکه و میخوام گریه کنم کسی نباید کاریم داشته باشه تا اینکه آروم بشم😣
برای همین فقط گذاشت تو بغلش گریه کنم...
بعد اینکه آروم شدم گفت:«اگه دوست داری درموردش حرف بزن و بگوچی شده؟ اگرم نه که بریم:))»
کل ماجرا رو از اول تا آخر براش تعریف کردم تا آخرش گوش دادو درکم کرد
واقعا خیلی خوشحالم که برگشته، که هست، که دارمش...
گفت بلند شو بریم خونهی من منم که از خدا خواسته سوار ماشینش شدمو رفتم خونش ماشین خودمم همون دم در کافه موند...
آخیش بالاخره یه جای امن... یه شخص امن... بالاخره هووف...
گوشیمو روشن کردمو دیدم جی-سوک پیام داده...
جونگکوکو صدا کردمو گفتم بنظرت جوابشو بدم یا بزارم بمونه تو خماری؟؟
گفت:«تصمیم با خودته ولی بنظر من پیامشو ببینو ببین که چی نوشته تو مگه همینو نمیخواستی؟؟ مگه نمیخواستی بفهمی که براش ارزشمندی یا نه؟؟»
یذره فک کردمو دیدم آره هدف منم همین بوده برای همین پیامشو باز کردم و درعین ناباوری دیدم که نوشته:...
ادامه دارد...
نظراتتون؟؟ حمایت حمایت لطفاا
فالوم کنین فالتون میکنماااا از ما گفتن بود😇😁
انگار فهمیده بود نقشم چیه... برگشتم نگاش کردم دیدم یه جعبه کادو دستشه که مثلا نقششو بهتر بازی کنه...
اون لحظه فقط داشتم به قیافهی جی-سوک فکر میکردم که الان ممکنه چه واکنشی نشون داده باشه..
برگشتمو به جی-سوک نگاه کردم دیدم که در عین ناباوری داره اشک میریزه. منی که تو سختترین شرایط هم گریه شو ندیده بودم الان دارم میبینمو خشکم زده... پا شد و با حرصو غم از در کافه رفت بیرون..
بغضم دوباره ترکید و زدم زیر گریه😭
جونگکوک اومدو بغلم کرد خیلی حرص میخورد که دارم گریه میکنم ولی از طرفی ام کاریم نداشت چون از عادتم باخبر بود که وقتی بغضم میترکه و میخوام گریه کنم کسی نباید کاریم داشته باشه تا اینکه آروم بشم😣
برای همین فقط گذاشت تو بغلش گریه کنم...
بعد اینکه آروم شدم گفت:«اگه دوست داری درموردش حرف بزن و بگوچی شده؟ اگرم نه که بریم:))»
کل ماجرا رو از اول تا آخر براش تعریف کردم تا آخرش گوش دادو درکم کرد
واقعا خیلی خوشحالم که برگشته، که هست، که دارمش...
گفت بلند شو بریم خونهی من منم که از خدا خواسته سوار ماشینش شدمو رفتم خونش ماشین خودمم همون دم در کافه موند...
آخیش بالاخره یه جای امن... یه شخص امن... بالاخره هووف...
گوشیمو روشن کردمو دیدم جی-سوک پیام داده...
جونگکوکو صدا کردمو گفتم بنظرت جوابشو بدم یا بزارم بمونه تو خماری؟؟
گفت:«تصمیم با خودته ولی بنظر من پیامشو ببینو ببین که چی نوشته تو مگه همینو نمیخواستی؟؟ مگه نمیخواستی بفهمی که براش ارزشمندی یا نه؟؟»
یذره فک کردمو دیدم آره هدف منم همین بوده برای همین پیامشو باز کردم و درعین ناباوری دیدم که نوشته:...
ادامه دارد...
نظراتتون؟؟ حمایت حمایت لطفاا
فالوم کنین فالتون میکنماااا از ما گفتن بود😇😁
- ۳.۶k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط